اینان خاطراتیست که به زبان مادری نوشته ام ... که شاید درک کنم چرا درد دارن...
چتر ها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را خاطره را زیر باران باید برد با همه مردم شهر زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید برد عشق را زیر باران باید جست زیر باران باید با زن خوابید زیر باران باید بازی کرد زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت زندگی تر شدن پی در پی زندگی اب تنی کردن در حوضچه اکنون است رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی است
من تو را یادم هست***آری تو را یادم هست در شب پاییز و نم نم بارانی***آمدنت را یادم هست مرا می بینی و دل می سپاری***عاشقیت را یادم هست در بودنم آه داری ***حسرتت را یادم هست نبودم را ترس داری *** بی تابیت را یادم هست زندگی را به من یاد دادی *** درسهایت را یادم هست امید را به من زنجیر کردی *** تحملت را یادم هست قسم خوردی بی من زندگی نیست *** قول هایت را یادم هست تهمت زدی و غمم گسستنی نیست *** شاید هایت را یادم هست چشمان خیسم غرق بارش *** رفتنت را یادم هست شازده ی شب عاشقت خواهد ماند *** خاطراتت را تا ابد یادم هست
دلم براى لمس نگاهت سخت دلتنگى ميكند...به كدامين بهانه حواسش راپرت كنم...
تقصير تو نيست...! هميشه همين گونه بوده... برو اما من "پشت سرت" دست نه... دل تکان ميدهم...
هيچ وقت يادم نميره ... که با دست قشنگت رويه شيشه ... کشيدى عکس قلبى و نوشتى: واسه امروز و فردا و هميشه...!!!
+نوشته
شده در یک شنبه 20 بهمن 1398برچسب:عاشقانهء احساسى, ;ساعت8:11;توسط Faryad; |
|
يك سبد درد... يك گلدان مرگ... و لباسى سفيد براى جشنى بزرگ... خواه ناخواه همه دعوت ميشويم....!